هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

شیطنتهای عسلم

خوبی ؟ خوشی این چند روز پیدا نبودم طبق معمول هانی جون مریض شده بودی .پنجشنبه وقتی از دانشگاه اومدم  خیلی خسته بودم تو هم تا ساعت 30/7 خوابیده بودی شاد و سرحال رفتیم خونه مادر جونیا  کلی با بچه بازی کردی و دوس نداشتی بیایی .موقع اومدن هم کلی گریه کردی می گفتی نیا نیا ؟ یعنی نریم رفتیم خونه ما دو تا خسته و بی حال  ساعت 12 خواستیم بخوابیم ولی تو خوابت نمی برد کلی گریه کردی الکی لج گرفتی  دیدم بدنت داغه و این لجبازیت بیهوده بودهاستامیفون بهت دادم و دیفن هیدارمین  صبح بیدار شدی  چشمات کثیف شده بودند و کلی گوشه چشمت آلوده .دیگه قطره چشم گرفتم و این چند روز اونو استفاده کردیم خدای شکر امروز دارم می نویسم تو خو...
31 ارديبهشت 1391

محبت مادری

سلام غنچه نوشکوفه من .خوبی ؟ خوشی؟ همیشه شاد ببینمت روز مادر و روز  زن امسال  سومین سالی که این عنوان را گرفتم  امیدوارم که شایسته اش باشم و اینقدر برای راحتی و آسایشت  بجنگم بعد وقتی بزرگ شی ازت بشنوم بگی بهترین مامان دنیا هستی. شاید تا قبل از بدنیا اومدنت حس مادری نداشتم یادم میاد وقتی کسی بهم می گفت بزار خودت مادر بشی اونوقت می فهمی چی می گم ؟می فهمی مادر بودن یعنی چی؟ می فهمی که دلشوره یعنی چی؟می فهمی که  نرفتن خار به دست و پا بچه یعنی چی ؟و خیلی چیزهای دیگههههههههههههههه حالا من همه این یعنی چی ها با بدنیا اومدنت تو همون ساعت های اولیه زایمانم فهمیدم .فهمیدم وقتی که شیر نمی خوردی .وقتی که گریه می...
24 ارديبهشت 1391

مادر

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی، اینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش. مادرم، در گرامی داشت روزت زیبات...
23 ارديبهشت 1391

پسر ورزشکارم

یه سلام ورزشکاری به پسر ورزشکارم قربونت برم  این لباس ها خاله فایزه  پارسال برای تولدت خریده بود ولی خب اون موقع شما کوچولو بودین اندازتون نمی شد .پریشبا داشتم لباسهای زمستونی را جمع کردم دیدمشون صدات کردم کلی ذوق کردی .گفتی من هانی ؟یعنی برای منه برای هانی . گفتم آرم خاله فایزه برات خریده .قربون پسر با محبتم برم من که همش می گفت مرسی مرسی خب بابا حسین پرسپولیسی  ببینم شما چه رنگی هستی فعلا  که بیشتر قرمز داری. اینم عکسات  بقیه تو ادامه مطلب ببینیدددددددددددددددددددد اینم یه مدل عکس گرفته . گل پسری رفته تو ساک لباسها نشسته حالا می خنده اینم یه نما از بالا دیگه خسته ...
14 ارديبهشت 1391

در هم و برهم

سلام مامانی تا 28 فروردین خوشحال بودم که پسری من خوبه خدای شکر  مریضی سراغش نیومده نمی دونم خودم چشم کردم یا نه ؟ بعداز ظهر با خاله پروین هماهنگ کردم و رفتیم پارک شهر بازی .خیلی عالی بود خیلی بهمون خوش گذشت  وسایلهای برقی که مناسب سن شما سوار شدی و البته قطار همه با هم سوار شدیم  وقتی به تاریکی تونل رسیدیم قیافت دیدنی بود چشمات درشت شده بود و متعجب نگه می کردی پریا هم همش دادمی زد من برای اینکه تو نترسیدی همش دادمی زدم و تشویق می کردم به داد و دست زدن ولی تو خیلی متعجب شده بودی هیچ عکس العملی از خودت نشون نمی دادی .بعد رفتیم اون قشمت پارک که بیشتر فضای سبزه یه ده دقیقه سرسره بازی کردین تو و پریا بعد برگشتیم خونه . بهرحال ...
10 ارديبهشت 1391
1